مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

مسابقه لبخند يك فرشته

گل پسرم اين عكس از لبخند زيباتو كه واقعاً لبخند يك فرشته هست رو واسه ي شركت در مسابقه ميزارم . به اميد اينكه هميشه بر لبانت لبخند باشد . و اين عكس رو جهت تكميل پست و يادگاري برات ميزارم . بخدا خيلي عزيزي .... ...
28 تير 1391

سالگرد پيوند دو قلب عاشق

مهدي عزيزم چندي پيش در برابر همديگر با گفتن يك بله كوچك تعهد ياد كرديم ، بله اي به وسعت يك عمر زندگي مشترك . امروز روز پيوند دو قلب عاشق است ، پيوند دو قلبي كه سرشار از آواي زندگيست ... مهربان ترينم ، وقتي تو با مني ، سرور و شادي با من است پس در قلب من آفتاب تابان باش . با وجودت مرا به الماس و ستارگان نيازي نيست . اين را به آسمان بگو . تو به قلب من شادي و به جانم روشنايي مي بخشي . عزيزم سالروز يكي شدنمان مبارك .... ...
25 تير 1391

پينوكيوي كوچك ، دروغ ممنوع !!!

نميدونم كه كودكان از كي و از چه سني دروغ گفتن رو شروع ميكنن ولي راجع به اينكه چرا كودكان دروغ  ميگن مطالب زيادي خوندم . از مهمترين دلايل دروغگويي ترس كودك از توبيخ و دعوا كردن ميباشد و حتي به خاطر علاقه نداشتن به انجام كاري ممكن است كودك دروغ بگويد و اما الان ما يه پينوكيوي كوچولوي باهوش داريم كه وقتي موقع خواب شبانه فرا ميرسه ، اين آقا گله دوست داره كه هنوز بازي كنه . خلاصه  مهبد كوچولو ميدونه كه مامان به 2 چيز سريع واكنش نشون ميده ، يكي درخواست آب و دومي جيش آقا مهبد . بنابراين اول مياد روي شكم مامان و دستاشو حلقه ميكنه دور گردن ماماني و زور ميزنه كه يعني بلند شو ... و اگه ماماني اصرار به خواب بكنه مهبد كوچولو به يه دروغ كوچولو م...
21 تير 1391

همه چيز به سبك مهبدي

بلال خوردن به سبك مهبدي مهبد با طعم هندوانه ..... آخ چقدر ترش و خوشمزست اين ليموِ ِ!!! چمن خوردن البته با اذن اجازه از آقاي پدر ( البته با نگاهش اجازه ميگيره ! ) آب تني و آب خوردن به سبك مهبد ! پسر شيرينم من و بابا خيلي دوستت داريم . اينقدر دلبري نكن !!!! ...
19 تير 1391

چشمهایـــــــم را بسته ام ، تا تو را ببینم...

مادر که می‌شوی گاهی دلت می‌گیرد. گاه بی‌اختیار اشک میریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه می‌کنی … دلت می‌خواهد همه تاجهای افتخار مادر بودن را به کناری بگذاری و خودت را نگاه کنی گاهی خالی می‌شوی از همه خنده‌ها، گاهی دلت فقط یک جاده می‌خواهد که بروی اما نمی‌دانی کجا؟ و چرا؟ گاهی حتی آزاد نیستی که فکر کنی، که بسازی، بنویسی و دلت می‌گیرد و تو سوال می‌کنی و من هیچ نمی‌گویم و تو اصرار می‌کنی و من … دلم می‌گیرد وقتی از تو فرار می‌کنم و دلم پیش توست، نمی‌دانی چقدر دردناک است رها کردن دست کوچکی که می‌دانی چند صباحی دیگر از میان دستانت خواهد گذ...
14 تير 1391

روايت تصوير

پسرك عزيزم ، قند عسلم ، شازده كوچولو ي قصه ي زندگي من ، اين پست رو ميخوام اختصاص بدم به چند تا عكس زيبا از جنابعالي و توضيح مرتبط با هر عكسو بالاي اون عكس واست ميزارم تا بعداً هم سن و سالت رو بدوني و هم شرح عكسها رو ...   اين عكس دقيقا ً روز 26 خرداد ، فرداي جشن تولدت گرفته شده كه تو يه دونه ي من بعد از يه خواب تپل در حال بازي با بادكنكاي باقيمونده هستي تو عكس زير يه وقت فكر نكنيد خونمون به هم ريخته بوده ها ، نخير اون دمپايي ها به خاطر تبليغ نيكتا اونجاست !!! باور كنيد عكس زير در تاريخ 2 تير 1391 از شما گرفته شده كه مشغول بازي با كرم شبتابي هستي كه خاله محيا از مشهد برات سوغاتي آورده  ، چون آهنگ ميزنه و ميرقصه تو خيلي دو...
11 تير 1391

تابستان شروع شد !

روزها به سرعت برق و باد ميگذرند و با وجود اينكه روزهاي بلندي پيش رو داريم ولي من همچنان وقت كم ميارم ! تابستان در كنار گرماي آزار دهنده و هواي خشك و آلودگي هوا شروع شد . در اين ميان به دليل بيماري بابابزرگت ( باباي بابا مهدي ) و بستري شدنش در بيمارستان و ناراحتي اطرافيان ، روزها بيشتر كسل كننده بود . به خاطر آلودگي ها و روزمرگي ها و درگيري هايي كه داريم تو عزيز دلم كمتر براي هوا خوري بيرون ميري . بنابراين يه خورده هم بد خلقي ميكني و براي هر چيز كوچكي جيغ ميكشي . به تازگي بيش از پيش ماماني رو گاز ميگيري و اين منو اذيت ميكنه ! واقعاً نميدونم كه براي مبارزه با اين عادتت چه راهكاري رو استفاده كنم ، دعوا كه نميشه بكني چون هنوز خيلي كوچولويي و به ...
5 تير 1391

اخبار بعد از يكسالگي

گل پسر شيطونم سلام ماشاالله ديگه خوب و كامل راه ميري و ديشب براي اولين بار خودت بدون هيچ تكيه گاهي بلند شدي و تاتي كردي . هوووورراااااااااااا پسرم واسه خودش مردي شده ! روي پاي خودش مي ايسته ، راه ميره و دور ميزنه و تغيير مسير ميده !! خدايا شكرت . خيلي شيطوني ميكني ، از روي مبل 3 سوته ميري بالا و پاهاي كوچولوت رو ميزاري روي دسته مبل و با يك حركت جسورانه ميري روي اُپن آشپزخونه و تازه انتظار تشويق هم داري . يه خسارت هنگفت به بار اُوردي به اين صورت كه شما در كابينت رو باز كردي و بشقاب هاي كريستالم رو در آوردي و 4 تاشون رو همزمان شكستي !!!! بنابراين در كابينت ها رو از دست جنابعالي بستيم تا ظرف و ظروف و شيشه هاي ادويه جات و ... از دستتون در ام...
30 خرداد 1391
1